-
باقالی پلو
شنبه 11 اسفند 1403 22:48
خــداونـدا زیبــــاترین لــحظه هـا را نـصیب مـــادرم کـن کـه زیبـــاتـریـن لــحظه هـایـش را به خـاطر مـن از دسـت داده اسـت . . . مــــادرم دوستت دارم ، روزهایت مبــــــــــــارک چند وقت پیش با پدر و مادرم رفته بودیم رستوران که هم آشپزخانه بود هم چند تا میز گذاشته بود برای مشتریها. افراد زیادی اونجا نبودن ۳ نفر ما...
-
گناه
شنبه 11 اسفند 1403 18:14
با آن گُلــــی بازآ کـــــه وقت صبحـــــــگاهی بــــوی خوشش را بـــــاد می آورد گاهـــــی حــــوض دلم خالـــــــی ست از مـاهی بیا و ُ پُر کن برایم حـــوض را از " عشق – ماهی " دلــــــدادگــــــــی شاید که کار اشتباهیست من با تــــــــو امّا مایلـم هر اشتبـــــــاهی ... فرقـــــی نــــــدارد در شمـــــالی یا...
-
وصف تو
شنبه 11 اسفند 1403 18:04
چشم زیتون سبزِ در کاسه ، سینهها سیب سرخ در سینی لب میان سفیــــدی صورت، چون تمشکــی نهاده بر چینــی ســرخ یا سبز ؟ سبز یا قرمز؟ ترش یا تلخ؟ تلــخ یا شیرین؟ تو خــــودت جــای من اگـــر باشـی ابتدا از کـدام میچینی؟ با نگـــــاهی، تبسمــی ، حرفــــی، در بیـاور مرا از این تردید ای نگاهت محصّــــل شیطان ، اخـمهـایت...
-
امید
شنبه 11 اسفند 1403 01:23
خشکسالی امان مردم را بریده بود، چنانکه دیگر هیچ کاری را نمی توانستند انجام دهند. کشیش همه مردم را برای دعای باران به بیرون شهر دعوت کرد، تا از خدا بخواهند که با بارش باران، آنها را از خشکسالی نجات دهد. همه مردم در جایی که از پیش تعیین شده بود گرد آمدند و منتظر شروع مراسم دعا شدند. کشیش بر بالای بلندی قرار گرفت و رو به...
-
امید به خدا
جمعه 10 اسفند 1403 23:40
خشکسالی امان مردم را بریده بود، چنانکه دیگر هیچ کاری را نمی توانستند انجام دهند. کشیش همه مردم را برای دعای باران به بیرون شهر دعوت کرد، تا از خدا بخواهند که با بارش باران، آنها را از خشکسالی نجات دهد. همه مردم در جایی که از پیش تعیین شده بود گرد آمدند و منتظر شروع مراسم دعا شدند. کشیش بر بالای بلندی قرار گرفت و رو به...
-
دوست داشتن
جمعه 10 اسفند 1403 23:33
برای خودت زندگی کن کسی که تو را دوست داشته باشد با تو میماند برای داشتنت می جنگد... اما اگردوست نداشته باشد،به بهانه ای میرود.. شکسپیر میگه؛ اگر کسی را دوست داری رهایش کن اگر سوی تو برگشت از آن توست و اگر برنگشت از اول برای تو نبوده. اما ویکتور هوگو میگه؛ کسی رو که دوستش داری هر چند وقت یه بار بهش یادآوری کن که او را...
-
موبایل
جمعه 10 اسفند 1403 23:29
اگر آنگونه که با تلفن همراهتان برخورد میکنید با همسرتان بر خورد میکردید اکنون خوشبخترین فردِ دنیا بودید اگر هر روز شارژش میکردید باهاش در روز از همه بیشتر صحبت میکردید پایِ صحبتهایش می نشستید ... پیغامهایش را دریافت میکردید پول خرجش میکردید براش زیور آلاتِ تزئینی میخرید دورش یک محافظ محکم میکشیدید در نبودش احساسِ...
-
موبایل
جمعه 10 اسفند 1403 23:29
اگر آنگونه که با تلفن همراهتان برخورد میکنید با همسرتان بر خورد میکردید اکنون خوشبخترین فردِ دنیا بودید اگر هر روز شارژش میکردید باهاش در روز از همه بیشتر صحبت میکردید پایِ صحبتهایش می نشستید ... پیغامهایش را دریافت میکردید پول خرجش میکردید براش زیور آلاتِ تزئینی میخرید دورش یک محافظ محکم میکشیدید در نبودش احساسِ...
-
دختر کشاورز
جمعه 10 اسفند 1403 21:00
روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد. کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یکمعامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهی او را می بخشد، و دخترش...
-
عاقد
جمعه 10 اسفند 1403 00:10
عاقد دوباره گفت: وکیلم..؟. . . پدر نبود ای کاش در جهان ره و رسم سفر نبود گفتند: رفته گُل. . .نه. . .گُلی گُم. . . دلش گرفت یعنی که از اجازه ی بابا خبر نبود هجده بهار منتظرش بود و برنگشت آن فصل های سرد که بی دردسر نبود ای کاش نامه، یا خبری، عطر چفیه ای رویای دخترانه ی او بیشتر نبود عکس پدر، مقابل آیینه، شمعدان آن روز،...
-
عاقد
جمعه 10 اسفند 1403 00:10
عاقد دوباره گفت: وکیلم..؟. . . پدر نبود ای کاش در جهان ره و رسم سفر نبود گفتند: رفته گُل. . .نه. . .گُلی گُم. . . دلش گرفت یعنی که از اجازه ی بابا خبر نبود هجده بهار منتظرش بود و برنگشت آن فصل های سرد که بی دردسر نبود ای کاش نامه، یا خبری، عطر چفیه ای رویای دخترانه ی او بیشتر نبود عکس پدر، مقابل آیینه، شمعدان آن روز،...
-
لبخند
پنجشنبه 9 اسفند 1403 18:55
دوستی تعریف میکرد که صبح یک زمستان سرد که برف سنگینی هم آمده بود مجبور شدم به بروجرد بروم… هوا هنوز روشن نشده بود که به پل خرم آباد رسیدم… وسط پل به ناگاه به موتوری که چراغ موتورش هم روشن نبود روبرو شدم… به سمت راست گرفتم ، موتوری هم به راست پیچید… چپ، موتوری هم چپ… خلاصه موتوری لیز خورد و به حفاظ پل خورد و خودش از...
-
سیاست
پنجشنبه 9 اسفند 1403 02:12
بتازگی از دختر یکی از دوستام پرسیدم که وقتی بزرگ شدی میخوای چیکاره بشی؟نگاهم کرد وگفت که میخواد رئیس جمهور بشه.دوباره پرسیدم که اگه رئیس جمهور بشی اولین کاری که دوست داری انجام بدی چیه؟جواب داد:به مردم گرسنه و بیخانمان کمک میکنه.بهش گفتم: نمیتونی منتظر بمونی که وقتی رئیس جمهور شدی این کار رو انجام بدی، میتونی از...
-
اشتباه
چهارشنبه 8 اسفند 1403 21:32
بوسه ات مرحله ی پر هیجــانـی دارد! چشم و ابروت عجب تیر و کمانی دارد! نکند وارث لبـــخند مونالیـــــــــزایــی! که لبت مثل لبش، راز نهـــــــانی دارد؟ هُـــرم آغوش تو یعنی که خدا هم با تو گاه گاهی هــــوس خوشگذرانــی دارد کاش تکلیف مرا چشــم تو روشن بکند! کــه خریدار تـــو بودن چه زبانـــی دارد؟ با دوتا بوسه بیــــا...
-
حیا
چهارشنبه 8 اسفند 1403 17:31
پیشتــــر عــــاشق ِکســـی بودم دختـــــــــری اهل ِ این حوالی بود نه مـــدل، نه ستـــــاره، نه مانکن ساده امــــا عجیــــب عــــالی بود مثل ِقالیــــچهی پـــــــرنده ، مدام از خــــوشی توی ابــــــــرها بودم روزهــایـــم ستــــاره بـــــــاران و رنــــگ ِ شبهــام پرتقــــالــی بود من به پاییـــــز فکــــر...
-
بهترین کتاب
چهارشنبه 8 اسفند 1403 14:44
برای روح غریبم صدایتان خوب است شنیدن نفس آشنایتان خوب است بدون فاصله با من همیشه صحبت کن نبند پنجره را چشمهایتان خوب است قرار بود از این راه رفته برگردی درون سینه ام انگار جایتان خوب است..! مرا به عصر دو فنجان داغ دعوت کن عزیز طعم دل انگیز چایتان خوب است غروبها که دلم تنگ و آسمان ابری است. . . چه قدر پرسه زدن در...
-
واقعی
سهشنبه 7 اسفند 1403 18:19
اون شب وقتی به خونه رسیدم دیدم همسرم مشغول آماده کردن شام است. دستشو گرفتم و گفتم: باید راجع به یک موضوعی باهات صحبت کنم. اون هم آروم نشست و منتظر شنیدن حرف های من شد. دوباره سایه رنجش و غم رو توی چشماش دیدم. اصلا نمی دونستم چه طوری باید بهش بگم، انگار دهنم باز نمی شد. هرطور بود باید بهش می گفتم و راجع به چیزی که ذهنم...
-
حکایت کوتاه
سهشنبه 7 اسفند 1403 15:31
پسر بچه ای یک برگ کاغذ به مادرش داد . مادر که در حال آشپزی بود ،دستهایش را با حوله تمیز کرد و نوشته را با صدای بلند خواند. او نوشته بود : ادامه نوشته
-
شعر
دوشنبه 6 اسفند 1403 22:31
بغلم کـــــــردن و هی ناز کشیدن، ممنوع! دست دور کمرم حلقـــــــه، اکیــدآٌ ممنوع! روی زانـــــــــو بنشینی و به صدها ترفند از لبم مزه ی گیـــــلاس چشیـدن، ممنوع! مثل یک مار که اطراف طــــــــلا می لغزد تو در آغوش من این گونه خزیـدن، ممنوع! مرغ عشق منی! آواز بخوان، ولولــه کـن پـر پـــــرواز من! از لانه پریـــــــدن...
-
شعر
دوشنبه 6 اسفند 1403 18:23
تو را دل برگـــــزید و کار دل شک برنمی دارد که این دیوانه هرگز سنگ کوچک برنمی دارد تو در رویـــــــای پروازی ولی گویا نمی دانی نـــــخ کوتاه دست از بادبــــــادک برنمی دارد برای دیــــــــــدن تو آسمان خم می شود اما برای من کـــــــلاهش را مترسک برنمی دارد اگر باخنده هایت بشکنی گاهی سکوتش را اتاقــــــم را صــــــدای...
-
مزاح
یکشنبه 5 اسفند 1403 23:35
ﺩﺧﺘﺮ ﺧﺎﻟﻢ ﺍﺯ ﻣﻬﺪﮐﻮﺩﮎ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﻣﻴﮕﻪ: ﺷﻌﺮﺑﺮﺍﺕ ﺑﺨﻮﻧﻢ؟ ﻣﻴﮕﻢ :ﺑﺨﻮﻥ ﻋﺰﻳﺰﻡ! ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻩ: ﺩﺧﺘﺮﺍﻱ ﻻﻟﻪ ﺯﺍﺭ ﺧﻮﺷﮕﻼﺷﻮﻥ, تیغ ﻣﻲﮐﺸﻦ ﺑﻪ ﭘﺮ ﻭ ﭘﺎﻫﺎﺷﻮﻥ, ﺁﺩﻡ ﻣﻴﻤﻴﺮﻩ ﺑﺮﺍﺷﻮﻥ. ﺁﺩﻡ ﻣﻴﻤﻴﺮﻩ ﺑﺮﺍﺷﻮﻥ! ﻣﻴﮕﻢ : ﺍﻳﻨﻮ ﮐﻲ ﺑﻬﺖ ﻳﺎﺩ ﺩﺍﺩﻩ؟ ﻣﻴﮕﻪ : ﻣﺮﺑﻴﻤﻮﻥ ﻧﻴﻮﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺁﻗﺎﺟﻤﺎﻝ (ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺳﺮﻭﯾﺲ) ﺑﺎﻫﺎﻣﻮﻥ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩ دو نفر به اسم محمود و مسعود باهم رفاقتی دیرینه...
-
بیلاخ
یکشنبه 5 اسفند 1403 19:03
ﺩﺭﺯﻣﺎﻥ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﻐﻮﻻﻥ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﯽ ﺭﺣﻢ ﺗﺮﯾﻦ ﺳﺮﺩﺍﺭ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﯿﻼﺧﻮﺧﺎﻥ ﻧﺎﻡ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﻪ ﻃﻮﺭﯼ ﮐﻪﻣﺨﺎﻟﻔﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﮕﯿﺮﯼ ﺑﻪ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﻧﻤﯽ ﮐﺸﺖ ﻭ ﯾﮑﯽ ﯾﮑﯽ ﺍنگشتهای ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻗﻄﻊ ﻣﯽﮐﺮﺩ . ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺑﯿﻦ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺳﺮﺩﺍﺭﺍﻥ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺩﻟﯿﺮ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺑﺎﻣﺸﺎﺩ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻧﻮﺍﺩﮔﺎﻥﺳﺮﺩﺍﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﭘﻮﻣﭙﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﺮ ﺿﺪ ﺍﻭ ﻗﯿﺎﻡ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻃﯽ ﻧﺒﺮﺩﻫﺎﯼ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﻼﺧﺮﻩ ﺩﺳﺘﮕﯿﺮ ﺷﺪ ۴...
-
شعر
یکشنبه 5 اسفند 1403 00:10
گفته بودی خوشت از ما نمیــــــــــاید، به درک حــــــــالــت از دیدنمــــــــــــــــــان جـــــــا نمیاید، به درک کسر ِ شان است که همصحبت ِ مجنون باشی مرد ِ دیوانه به لیــــــــــــــــــــلا نمیـاید، به درک هرچه در کوچــــــــه تان پرسه زنـم پنجره ات قدر ِ پلکـــــــــــــی به تماشــا نمیاید، به درک راست گفتی لب ِ...
-
دوستت دارم
شنبه 4 اسفند 1403 19:10
یادم میاد بچه بودم (شش-هفت ساله). عکسی توی کتابی دیدم. یک نقاشی ساده از دو تا بچه (یک دختر، یک پسر) که داشتند با هم حرف می زدند. دختر به پسر گفته بود: «من ماهی خیلی دوست دارم!» و توی ابر فکر بالای کّله اش ، یک ماهی قرمز داشت توی تُنگ شنا می کرد. بعد پسر گفته بود: «من هم همینطور!» ... و توی کله ی او یک ماهی بود که داشت...
-
بوسه
جمعه 3 اسفند 1403 17:59
کودکی دخترکی موقع خواب سخت پاپیچ پدر بودو ازو می پرسید: زندگی چیست ؟ پدرش از سر بی صبری گفت : زندگی یعنی عشق دخترک باسر پرشوری گفت: عشق را معنی کن پدرش داد جواب بوسه گرم تو بر گونه ی من دخترک خنده براورد ازشوق گونه های پدرش را بوسید زان سپس گفت : پدرم ... بوسه اگر عشق بود بوسه هایم همه تقدیم تو باد ادامه نوشته
-
از احترام تا شعور اجتماعی
پنجشنبه 2 اسفند 1403 19:19
احترام به احساسات و عقاید دیگران بهمعنای پذیرش و ارزشگذاری به دیدگاهها و احساسات متفاوت است. این نوع احترام شامل گوشدادن به صحبتهای دیگران بدون قطعکردن، حقیر یا تمسخر عقاید آنها و نشاندادن همدلی و توجه به احساسات و نیازهای آنها میشود. محدثه مرادی عضو تحریریه بوکاپو آن هنگام که زبان از کلام باز میماند، قلم...
-
تعیین جنسیت
پنجشنبه 2 اسفند 1403 18:35
پیشبینی جنسیت نوزاد بر اساس باورهای اساطیری و آزمایشات خانگی فهرست در ادامه نوشته ادامه نوشته
-
تعیین جنسیت
پنجشنبه 2 اسفند 1403 17:11
پیشبینی جنسیت نوزاد بر اساس باورهای اساطیری و آزمایشات خانگی فهرست در ادامه نوشته ادامه نوشته
-
تقدیم به مادرم
پنجشنبه 2 اسفند 1403 01:45
در خیالم بود روز تولدت به تو بگویم بهار من از امروز شروع میشود چون تو معنی نو شدن و زندگیِ دوباره میدهی . در خیالم بود روز تولدت با لباس آبی با آهنگِ گل آفتابگردون هر روز به انتظار دیدن لبخندت بخندیم . در خیالم بود روز تولدت قهوه مورد علاقه تو رو بنوشم در خیالم بود روز تولدت بیشتر بغلت کنم آخه من همیشه خودم را کنار تو...
-
راه
چهارشنبه 1 اسفند 1403 19:05
ای که مرا خوانده ای؛راه نشانم بده در شب ظلمانی ام ؛ماه نشانم بده یوسف مصری ز چاه؛گشت چنین پادشاه گر که طریق این بود؛چاه نشانم بده خدایا تو را شکر که امروز را به من فرصت زندگی دادی تا شکرگزار تک تک نعمتهایت باشم و از زندگیام لذت ببرم. تو را شکر که هر روز نعمتهای بیکرانت را وارد زندگیام میکنی. تو را شکر که هر لحظه...