ﺩﺧﺘﺮ ﺧﺎﻟﻢ ﺍﺯ ﻣﻬﺪﮐﻮﺩﮎ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﻣﻴﮕﻪ: ﺷﻌﺮﺑﺮﺍﺕ ﺑﺨﻮﻧﻢ؟
ﻣﻴﮕﻢ :ﺑﺨﻮﻥ ﻋﺰﻳﺰﻡ!
ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻩ: ﺩﺧﺘﺮﺍﻱ ﻻﻟﻪ ﺯﺍﺭ ﺧﻮﺷﮕﻼﺷﻮﻥ, تیغ ﻣﻲﮐﺸﻦ ﺑﻪ ﭘﺮ ﻭ ﭘﺎﻫﺎﺷﻮﻥ, ﺁﺩﻡ ﻣﻴﻤﻴﺮﻩ ﺑﺮﺍﺷﻮﻥ. ﺁﺩﻡ ﻣﻴﻤﻴﺮﻩ ﺑﺮﺍﺷﻮﻥ!
ﻣﻴﮕﻢ : ﺍﻳﻨﻮ ﮐﻲ ﺑﻬﺖ ﻳﺎﺩ ﺩﺍﺩﻩ؟
ﻣﻴﮕﻪ : ﻣﺮﺑﻴﻤﻮﻥ ﻧﻴﻮﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺁﻗﺎﺟﻤﺎﻝ (ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺳﺮﻭﯾﺲ) ﺑﺎﻫﺎﻣﻮﻥ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩ
دو نفر به اسم محمود و مسعود باهم رفاقتی دیرینه داشتن، تا جایی که مردم فکر میکردن این دو نفر باهم برادرند. روزی روزگاری مسعود نقشه گنجی رو به محمود نشان داد و با هم تصمیم گرفتن که به دنبال زیر خاکی برن. یک روز محمود و مسعود از خانواده شان خداحافظی کردن و رفتن. محمود نقشه ای در سر داشت که وقتی به گنج دست پیدا کرد مسعود رو از سر راهش برداره و اونو بکشه. بعد از چند روز سختی به گنج رسیدند. و