گوناگون و پراکنده

گوناگون و پراکنده

مرد تنهای شب
گوناگون و پراکنده

گوناگون و پراکنده

مرد تنهای شب

بهترین کتاب

برای روح غریبم صدایتان خوب است
شنیدن نفس آشنایتان خوب است
بدون فاصله با من همیشه صحبت کن
نبند پنجره را چشم‌هایتان خوب است
قرار بود از این راه رفته برگردی
درون سینه ام انگار جایتان خوب است..!
مرا به عصر دو فنجان داغ دعوت کن
عزیز طعم دل انگیز چایتان خوب است
غروب‌ها که دلم تنگ و آسمان ابری است. . .
چه قدر پرسه زدن در هوایتان خوب است. . .
دلم عجیب گرفته است. . . ناخوشم بانو.!
کمی قدم بزنم. . . پا به پایتان خوب است. . .
مسعود جعفری

دکتر طریق السوادان آیاتی را در قرآن مجید پیدا کرده‌ است که تعداد دفعاتی که کلمه مرد در قرآن دیده می‌شود 24 مرتبه و تعداد دفعاتی که کلمه زن در قرآن دیده می‌شود هم 24 مرتبه است، او کشف نموده‌است که این

ادامه نوشته

واقعی

اون شب وقتی به خونه رسیدم دیدم همسرم مشغول آماده کردن شام است. دستشو گرفتم و گفتم: باید راجع به یک موضوعی باهات صحبت کنم. اون هم آروم نشست و منتظر شنیدن حرف های من شد. دوباره سایه رنجش و غم رو توی چشماش دیدم. اصلا نمی دونستم چه طوری باید بهش بگم، انگار دهنم باز نمی شد. هرطور بود باید بهش می گفتم و راجع به چیزی که ذهنم رو مشغول کرده بود، باهاش صحبت می کردم. موضوع اصلی این بود که من می خواستم از اون جدا بشم.

عکس دریا

بالاخره هرطور که بود موضوع رو پیش کشیدم، از من پرسید چرا؟! اما وقتی از جواب دادن طفره رفتم عصبی شد و در حالی که از اتاق غذاخوری خارج می شد فریاد زد: تو مرد نیستی

ادامه نوشته

حکایت کوتاه

پسر بچه ای یک برگ کاغذ به مادرش داد .
مادر که در حال آشپزی بود ،دستهایش را با حوله تمیز کرد و نوشته را با صدای بلند خواند.
او نوشته بود :

ادامه نوشته

شعر

بغلم کـــــــردن و هی ناز کشیدن، ممنوع!

دست دور کمرم حلقـــــــه، اکیــدآٌ ممنوع!

روی زانـــــــــو بنشینی و به صدها ترفند

از لبم مزه ی گیـــــلاس چشیـدن، ممنوع!

مثل یک مار که اطراف طــــــــلا می لغزد

تو در آغوش من این گونه خزیـدن، ممنوع!

مرغ عشق منی! آواز بخوان، ولولــه کـن

پـر پـــــرواز من! از لانه پریـــــــدن ممنوع!

باغبانی و منـم غنچه خوش رنگ و لعـاب

غنچه را دست زدن، جامه دریدن، ممنوع!

چهره ام گل، بدنم گـل و سروپا همه گل

گل برایــــــم ز سر کوچه خریدن، ممنوع!

عصر یک جمــــعه بیا بهر مــــلاقات ولی

عکس گل بنفش

سر ساعت به قـــــرارم نرسیدن ممنوع!

ادامه نوشته

شعر

تو را دل برگـــــزید و کار دل شک برنمی دارد

که این دیوانه هرگز سنگ کوچک برنمی دارد

تو در رویـــــــای پروازی ولی گویا نمی دانی

نـــــخ کوتاه دست از بادبــــــادک برنمی دارد

برای دیــــــــــدن تو آسمان خم می شود اما

برای من کـــــــلاهش را مترسک برنمی دارد

اگر باخنده هایت بشکنی گاهی سکوتش را

اتاقــــــم را صــــــدای جیرجیرک برنمی دارد

بیا بگذار سر بر شانه های خسته ام یــک بار

اگــــر با اشک من پیراهنت لـــک برنمی دارد

ادامه نوشته