گوناگون و پراکنده

گوناگون و پراکنده

مرد تنهای شب
گوناگون و پراکنده

گوناگون و پراکنده

مرد تنهای شب

اگر آدمها مثل مه میتوانستند به هر جا سرک بکشند...

به اتاقم برگشتم،در اتاق را از داخل چفت کردم و دراز کشیدم،

اما نمیتوانستم بخوابم،فکر او آسوده ام نمیگذاشت.

گفتم اگر پنجره را باز کنم،و اگر آدمها مثل مه میتوانستند به هر جا سرک بکشند،

اگر...اگر...مدام میآمد و میرفت.

و آن شب فهمیدم که به همین سادگی آدم اسیر میشود و هیچ کاری هم نمیشود کرد.

نباید هرگز به زنان و مردان عاشق خندید.

همینجوری دو تا نگاه در هم گره میخورد و آدم دیگر نمیتواند در بدن خودش زندگی کند،

میخواهد پر بکشد... بچه که بودم خیال میکردم همه چیز مال من است،

دنیا را آفریده اند که من سرم گرم باشد، آسمان،زمین،پدر،مادر،درختها،اسبها،کالسکه ها

و حتی گنجشکهای روی درختها برای سرگرمی من به وجود آمده اند!

بعدها یکی یکی همه چیز را ازم گرفتند.

مایعی در رگهام جاری بود که میگفت این مال شما نیست،راحت باشید.

پسری که عاشق کبوترها و خرگوشها بود،خودش را به درختی دار زد.چرا ؟

مادر میگفت: بماند برای بعد!

کاش تولد من هم میماند برای بعد،به کجای دنیا بر می خورد؟

 

سال بلوا /  عباس معروفی

فضای مجازی

صُب داشتم میرفتم جایی؛ رادیوی تاکسی روشن بود!

تو رادیو پرسید که :

شما برای حفظ امنیت توی فضای مجازی چیکار می‌کنید؟

یه پسره زنگ زد گفت :

من توی فضای مجازی سعی می‌کنم اصلا به اینترنت وصل نشم!

خوش بحالشون دیگه ! یه سریا که عقل ندارن ، راحت زندگی میکنن !

راز خوشبختی

هفت راز خوشبختی

متنفر نباش ُ

عصبانی  نشو

ساده زندگی کن

کم توقع باش

همیشه لبخند بزن

زیاد ببخش

و یک دوست خوب داشته باش

باور کن


و من هرگز نمی دانستم

درخت ها هم چشم شان شور است

امروز صبح

همین که خواستم برایت خرمالو بچینم

دستانم را باد بُرد

حالا با نگاهم تو را در آغوش گرفته ام

و پلک هایم را

روی هم فشار داده ام

مبادا سردت بشود

راستی !

به مادرم گفتم برایم کلاه ببافد

نگران بودم نکند سَرم را هم باد ببرد

و چشم هایم را

و تو را

زبانم لال !

باور کن همین حالا شعرم را باد ...

‌‌‌سیاوش خاکسار