و من هرگز نمی دانستم
درخت ها هم چشم شان شور است
امروز صبح
همین که خواستم برایت خرمالو بچینم
دستانم را باد بُرد
حالا با نگاهم تو را در آغوش گرفته ام
و پلک هایم را
روی هم فشار داده ام
مبادا سردت بشود
راستی !
به مادرم گفتم برایم کلاه ببافد
نگران بودم نکند سَرم را هم باد ببرد
و چشم هایم را
و تو را
زبانم لال !
باور کن همین حالا شعرم را باد ...
سیاوش خاکسار