گوناگون و پراکنده

گوناگون و پراکنده

مرد تنهای شب
گوناگون و پراکنده

گوناگون و پراکنده

مرد تنهای شب

دلنوشته

یک آدمهایی هستند که .... وقتی شادی کنارت نیستد ، چون حسودند .... 

وقتی غمگینی در آغوشت نمی گیرند ، چون خوشحالند .....

    وقتی مشکل  داری به ظا هر همدردند ، اما  در واقع بی خیال تو هستند .....

             اما وقتی مشکل دارند با تو مهربونند .... اینا نه تنها بدبختند ،  بیشعور هم هستند .

واقعی

میگفت: هفت یا هشت سالم بود. برای خرید میوه و سبزی با سفارش مادرم به مغازه محل رفتم. اون موقع مثل حالا نبود که بچه رو تا دانشگاه هم همراهی کنی! پنج تومن پول داخل یه زنبیل پلاستیکی قرمز رنگ که تقریباً هم قد خودم بود با یه تکه کاغذ از لیست سفارش. میوه و سبزی رو خریدم کل مبلغ شد 35زار. دور از چشم مادرم مابقی پول رو دادم یه کیک پنج زاری و یه نوشابه زرد کانادادرای از بقالی جنب میوه فروشی. و روبروی میوه فروشی روی جدول نشستم و جای شما خالی نوش جان کردم. خانه که برگشتم مادر گفت مابقی پولو چکار کردی؟ راستش ترسیدم بگم چکار کردم، گفتم بقیه پولی نبود. مادر چیزی نگفت و زیرلب غرولندی کرد. منم متوجه اعتراض او نشدم. داشتم از کاری که کرده بودم و کسی متوجه نشده بود احساس غرور می‌کردم اما اضطراب نهفته ای آزارم می‌ داد. پس فردا به اتفاق مادر به سبزی فروشی رفتم. اضطرابم بیشتر شده بود که یهو مادر پرسید آقای صبوری (رحمت خدا بر او باد…) میوه و سبزی گران شده؟ گفت نه همشیره. گفت پس بقیه پول رو چرا به بچه پس ندادی؟ آقای صبوری که ظاهراً فیلم خوردن کیک و نوشابه از جلو چشمش مرور میشد با لبخندی زیبا رو به من کرد گفت: آبجی فراموش کردم ولی چشم طلبتون باشه.
دنیا رو سرم چرخ می‌خورد. اگه حاجی لب باز میکرد و واقعیت رو می گفت، به خاطر دو گناه مجازات می شدم، یکی دروغ به مادرم یکی هم تهمت به حاج صبوری. مادر از مغازه بیرون رفت. اما من داخل بودم. حاجی رو به من کرد و گفت: این دفعه مهمان من! ولی نمی دونم اگه تکرار بشه کسی مهمونت میکنه یا نه!
به خدا هنوزم بعد 44سال لبخند و پندش یادم هست! بارها با خودم می گم این آدما کجان و چرا نیستن. چرا تعدادشون کم شده آدمهایی از جنس بلور که نه کتاب های روان‌شناسی خوندن و نه مال زیادی داشتن که ببخشند. ولی تهمت رو به جان خریدن. تا دلی پریشون نشه.

ادامه نوشته

یا صاحب الزمان

مژده‌ی آمدنت قیمت جان می‌ ارزد

تاری از موی تو آقا به جهان می‌ ارزد

السلام علیک یا صاحب الزمان

بهترین هدیه به آقا امام زمان (عج) ترک گناه است.

در روایت امام صادق(ع) آمده که اگر کسى چهل روز «دعای عهد» بخواند از یاران امام مهدى(عج) خواهد شد؛ اما این آثار دعا ممکن است مقید باشد به اینکه اعمال و رفتار دیگر او نیز درست و مطابق موازین شرع باشد و ممکن است خداوند متعال به برکت این دعا انسان را متحول گرداند و با خواندن آن در چهل روز و عهد قلبى با حضرت مهدى(عج) به این قابلیت برسد که بتواند از اصحاب حضرت شود.

ادامه نوشته

راه

ای که مرا خوانده ای؛راه نشانم بده
در شب ظلمانی ام ؛ماه نشانم بده
یوسف مصری ز چاه؛گشت چنین پادشاه
گر که طریق این بود؛چاه نشانم بده

عکس نوشته پسرانه

خدایا
تو را شکر که امروز را به من فرصت زندگی دادی تا شکرگزار تک تک نعمت‌هایت باشم
و از زندگی‌ام لذت ببرم.
تو را شکر که هر روز نعمت‌های بیکرانت را وارد زندگی‌ام می‌کنی.
تو را شکر که هر لحظه مرا به مسیر درست هدایت می‌کنی و اضطراب و استرس را از بدنم دور میکنی
تو را شکر که ایمان و باورم را روز به روز قوی‌تر می‌کنی.
تو را شکر که هر روز از بی‌نهایت راه و از جایی که فکرش را هم نمی‌کنم به من رزق و روزی می‌دهی.
تو را شکر که هر روز بهترین‌ها را وارد زندگی‌ام می‌کنی️

ادامه نوشته

حکایت

روزی پدری هنگام مرگ فرزندش را فراخواند و گفت فرزندم تو را چهار وصیت دارم و امیدوارم که در زندگی به این چهار توجه کنی :
اول اینکه اگر خواستی ملکی بفروشی ابتدا دستی به سرو رویش بکش و بعد بفروش
دوم اینکه اگر خواستی با فاحشه ای باشی سعی کن صبح زود به نزدش بروی
سوم اینکه اگر خواستی قمار بازی کنی  سعی کن با بزرگترین قمار باز شهر بازی کنی
چهارم اینکه اگر خواستی سیگار یا افیونی شروع کنی با آدم بزرگسالی شروع کن


مدتی پس از مرگ پدر او تصمیم گرفت خانه پدری که تن...ها ارث پدرش بود را بفروشد پس به نصیحت پدرش عمل کرد و آن ملک را با زحمت فراوان سروسامان داد پس از اتمام کار دید خانه بسیار زیبا شده و حیف است که بفروشد پس منصرف شد.
مدتی بعد خواست با فاحشه  معروف شهرباشد  .طبق نصیحت پدر صبح زود به در خانه اش رفت.اما چون صبح زود بود و فاحشه فرصت نکرده بود آرایش کند دید که او بسیار زشت است و منصرف شد
مدتی بعد نیز خواست قمار بازی کند.پس از پرسوجوی فراوان بزرگترین قمار باز شهر را پیدا کرد.دید او در خرابه ای زندگی میکند و حتی تن پوش مناسبی هم ندارد.وقتی علتش را پرسید قمارباز بزرگ گفت همه داراییم را در قمار باخته ام.....در نتیجه از این کار هم منصرف شده و به عمق نصایح پدرش پی برد

اما زمانی که دوستانش سیگار برگی به او تعارف کردند که با آنها هم دود شود بیاد وصیت پدر افتاد و نپذیرفت تا با مرد پنجاه ساله ای که پدر یکی از

دوستانش بود شروع کند ولی وقتی او را نزدیک به موت یافت که بر اثر این دود کردنها و مواد مخدر بود خدا را شکر کرد که او آلوده نشده وبه پدر رحمت فرستاد .