خــداونـدا
زیبــــاترین لــحظه هـا را نـصیب مـــادرم کـن
کـه زیبـــاتـریـن لــحظه هـایـش را
به خـاطر مـن از دسـت داده اسـت . . .
مــــادرم دوستت دارم ، روزهایت مبــــــــــــارک
چند وقت پیش با پدر و مادرم رفته بودیم رستوران که هم آشپزخانه بود هم چند تا میز گذاشته بود برای مشتریها. افراد زیادی اونجا نبودن ۳ نفر ما بودیم با یه زن و شوهر جوان و یه پیرزن پیر مرد که نهایتا ۷۰سالشون بود.
ما غذا مون رو سفارش داده بودیم که یه جوان نسبتا ۳۵ساله اومد تو رستوران یه چند دقیقه ای گذشته بود که اون جوانه گوشیش زنگ خورد، البته من با اینکه بهش نزدیک بودم صدای زنگ خوردن گوشیش رو نشنیدم،بگذریم شروع کرد با صدای بلند صحبت کردن و ...