گوناگون و پراکنده

مرد تنهای شب

گوناگون و پراکنده

مرد تنهای شب

اشتباه

بوسه ات مرحله ی پر هیجــانـی دارد!
چشم و ابروت عجب تیر و کمانی دارد!
نکند وارث لبـــخند مونالیـــــــــزایــی!
که لبت مثل لبش، راز نهـــــــانی دارد؟
هُـــرم آغوش تو یعنی که خدا هم با تو
گاه گاهی هــــوس خوشگذرانــی دارد
کاش تکلیف مرا چشــم تو روشن بکند!
کــه خریدار تـــو بودن چه زبانـــی دارد؟
با دوتا بوسه بیــــا امر به معروف کنیم!
لذتی بیشتر از چشم چـــــــرانی دارد
بعــد آشوب بزرگــی کـــه لبت برپا کـرد
چشم تو فتنه ی یک جنگ جهانی دارد!
بوسه ات ولولــه انداختــــــه در اندامم
حتم دارم، لبت اکسیــــــر جوانی دارد!

علی کوچولو با پدر و مادر و خواهرش سالی برای دیدن پدربزرگ و مادربزرگ رفته بودن به مزرعه. مادربزرگ یه تیرکمون به علی کوچولو داد تا باهاش بازی کنه. موقع بازی علی کوچولو به اشتباه یه تیر به سمت اردک خونگی مادربزرگش پرت کرد که به سرش خورد و اونو کشت  علی کوچولو وحشت زده شد

ادامه نوشته

حیا

پیشتــــر عــــاشق ِکســـی بودم
دختـــــــــری اهل ِ این حوالی بود
نه مـــدل، نه ستـــــاره، نه مانکن
ساده امــــا عجیــــب عــــالی بود
مثل ِقالیــــچه‌ی پـــــــرنده ، مدام
از خــــوشی توی ابــــــــرها بودم
روزهــایـــم ستــــاره بـــــــاران و
رنــــگ ِ شبهــام پرتقــــالــی بود
من به پاییـــــز فکــــر می‌کـــــردم
زیر چتــری کــــه مشترک می‌شد
شعــــر از لای دفتـــــرم می‌ریخت
دست ِجیبـــــم اگرچــــه خالی بود
شعـر در من شبیـــه یـــک چشمه
بی‌تــــوقف مــــــدام می‌جـــوشید
مملکت رنـــــگ و بوی دیگر داشت
مملکت غـــرق ِخشکســـــالی بود
کــــــار ، کم کم رقیب ِ شعـــرم شد
تا کــــــه از هفت خــــوان عبور کنم
خـــــوان ِ هفتـــــم نگاه ِ او بـــود و
اولـی ، مشکـــــــــلات ِمالـــــی بود
ناگهــــان دیر شد، چه زود و چه بـد
به همین ســــادگی وتلخـــی رفت
بعــــد من مانـــــدم و دلــی مبهوت
ظاهـــــرا وقت ِ ماستمـــــالی بود
پیش ِ یـــک مردِ مــــردتـــــــر از من
در لبـــــاسِ عــــــروس می‌خنـــدید
مثـــــــل بخــــت ِ بــــد ِ نداشتــــه‌ام
رنــــگ ِماشینــــــشان زغـــالی بود
مــــــــادرم...! از مخـــــاطب ِ غــائب
صبـــــــح تا شب ســـوال می‌پرسد
من صریحــــــا دروغ می گـــــــویم :
بانـــــوی شعرهـــــا خیــــــــالی بود...

عکس نوشته

مرحوم بلادى: یکى از بستگانم که چند سال در فرانسه براى تحصیل توقف داشت، در مراجعتش نقل کرد که:
در پاریس خانه اى کرایه کردم و سگى را براى پاسبانى نگاه داشته بودم، شبها درب خانه را

ادامه نوشته

بهترین کتاب

برای روح غریبم صدایتان خوب است
شنیدن نفس آشنایتان خوب است
بدون فاصله با من همیشه صحبت کن
نبند پنجره را چشم‌هایتان خوب است
قرار بود از این راه رفته برگردی
درون سینه ام انگار جایتان خوب است..!
مرا به عصر دو فنجان داغ دعوت کن
عزیز طعم دل انگیز چایتان خوب است
غروب‌ها که دلم تنگ و آسمان ابری است. . .
چه قدر پرسه زدن در هوایتان خوب است. . .
دلم عجیب گرفته است. . . ناخوشم بانو.!
کمی قدم بزنم. . . پا به پایتان خوب است. . .
مسعود جعفری

دکتر طریق السوادان آیاتی را در قرآن مجید پیدا کرده‌ است که تعداد دفعاتی که کلمه مرد در قرآن دیده می‌شود 24 مرتبه و تعداد دفعاتی که کلمه زن در قرآن دیده می‌شود هم 24 مرتبه است، او کشف نموده‌است که این

ادامه نوشته